محل تبلیغات شما
هوا به شدت داغ بود و دلم برای باغچه میسوخت، برای باغچه ای که زیر تابش آن آفتاب دم بر نمی آورد! و درختهای کُنارش راضی بودند به جرعه ای آب!
از خانه به جانب ماهشهر رهسپار بودم و به لطف وجود ماشین خواهر اینا تا ترمینال ماهشهر سخت نگذشت به من! هرچند که در غمی آشکار غرق بودم و به گریه های پدر و مادری می اندیشیدم که باز موقع خداحافظی گریه امانشان نداده بود! انگار میخواستند دختری هجده ساله را برای اولین بار راهی دانشگاهی در شهری دووور کنند یا پسری نوزده ساله را راهی دیاری مرزی در شرق مملکت برای گذراندن خدمتی اجباری در موسم جنگ با دشنانی خارچی! اصلن انگار نه انگار که کاکایوسفشان چهارده سال است که دور از کاشانه زندگی میکند و موهایش جوگندمی شده اند و بعضیها حاج آقا صدایش میزنند در خیابانهای پایتخت!
الغرض در سکوتی که زاییده گریه های والدین بود، به ترمینال ماهشهر رسیدیم!
جمعه، 17 خرداد 1398، دو سه روز بعد از عید فطر! 

قضاوتهای زود هنگام!

قضاوتهای زود هنگام.2

10 سال رفاقت با شیخ!

های ,ماهشهر ,انگار ,راهی ,ترمینال ,ای ,و به ,ساله را ,بودم و ,برای باغچه ,گریه های

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرکز دوربین مدار بسته Eldora clobinsigor rohelculon passlingliju همه چیزستان Tina's site tofultifu دلتنگی شاید همان قطره اشکی ست که نیمه شب از چشمانت می چکد روی گونه هات... قشلاق