محل تبلیغات شما
چهارشنبه 3 مهرماه 1398 خورشیدی، 10 سال بعد از آشنایی من و احمد، تصمیم گرفتم کیکی خریده و جشن مختصری برپا کنیم بی آنکه احمد بویی ببرد از تصمیم و نیت من! البته قصد و نیتم را به دیگر هم اتاقی ام امیرمحمد گفته بودم!
ساعت نه صبح در اتاق کار برای امیرمحمد که میز کارش دو متر با من فاصله دارد پیامکی ارسال کردم مبنی بر اینکه ببین شانس ما احمد امروز جمب نمیخوره از جاش! حالا هر روز یه جا بند نیستاااا! امروز زود میری خونه یا میمونی کیک بخریم به مناسبت یک دهه دوستی با احمد!؟»
دیدم امیرمحمد هم که سر اندر گریبان کتاب زبانش دارد (به تازگی دکتری قبول شده و بالاخره زبان هم لازم است؛ این مدتی که تحریم بودیم از نوشتن خاطرات اتاق، چه بسیااار حوادث روی داده از جمله قبول شدن امیرمحمد در مقطع دکتری و حکایت شیرینی مفصلی که داد و خیلیییی حکایات جالب دیگر)، اصلن حواسش به گوشی مبارک نیست. لذا پا شدم و به بهانه ای نزدیکش رفتم و یواشکی جوری که احمد نفهمد گفتم پیامکی واست نیومده احیانن؟!

قضاوتهای زود هنگام!

قضاوتهای زود هنگام.2

10 سال رفاقت با شیخ!

امیرمحمد ,احمد ,هم ,دکتری ,تصمیم ,پیامکی ,10 سال ,تحریم بودیم ,بودیم از ,از نوشتن ,نوشتن خاطرات

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

السَّلامُ عَلَیْكِ أَیَّتُهَا الصِّدِّیقَةُ الشَّهِیدَةُ ... Mohammad Reza Abbaspour millrehetoo کاخ زمستانی سنت پترزبورگ | شاهکار معماری روسیه benznatotic این نیز بگذرد...ツ وبلاگ فارسی 93 انیمه و رمان های جدید در آنیکا پاك ترین احساس من تو هستی بهترین هایم رابه تو می بخشم بدون توقع بدون چشمداشت netlalacir